نوشته شده توسط : محفوظ

دیوان اشعار امام(ره)، از جمله پرطرفدارترین آثار به جای مانده از بنیانگذار انقلاب اسلامی است که مخاطبان بسیاری را در داخحل و خارج از کشور به خود جلب کرده است.

به گزارش اخلاق نیوز به نقل از خبرآنلاین، اشعار امام(ره) که توسط موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، در دیوان اشعار ایشان به چاپ رسیده، علاوه بر مقدمه و شرح پاره‌ای از اصطلاحات و واژگان بکار رفته در اشعار، حاوی 149 غزل، 117 رباعی، سه قصیده، دو مسمط، یک ترجیع‌بند و31 مورد قطعه و اشعار پراکنده است که در میان این اشعار پراکنده، بعضی به صورت غزل، بعضی به صورت دو بیتی، بعضی به صورت تک بیت و حتی بعضی به صورت مصراع است، گویا شاعر مصرعی را سروده و فرصت ادامه آن را نیافته است.

بنابراین گزارش، قطعه شعر طنزی در میان قطعات دیوان اشعار امام(ره) به چشم می‌خورد که یک مورد استثنایی است. این قطعه، به دوران تحصیل در حوزه علمیه قبل از انقلاب اسلامی، اشاره دارد:

قم بدکی نیست از برای محصـل
سنگک نرم و کباب اگــر بگــذارد
حوزه علمیه دایر است ولیـــکن
خان فرنــگی مآب اگــر بگــذارد
هیکل بعضی شیوخ قدس مآب است
عینک با آب و تاب اگــــر بگذارد
ساعت ده موقــع مطالعـــه ماست
پینکی و چرت و خواب اگــر بگذارد

«پینکی» حالتی است برای شخص خواب‌گرفته، نشسته یا ایستاده که سرش پیاپی فرود آید و دوباره ناگهانی سر را به بالا بگیرد.



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 372
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 21 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محفوظ
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

 

  دکتر خسرو فرشید ورد  شعر بسیار زیبائی دارن که اگر کسی از ایران دور بشه میفهمه چقدر این شعر پر محتوی و زیباست :

 

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست  
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست

آن دختـــــــــــر چشم آبی گیسوی طلایی
طناز سیه چشــــــــــم چو معشوقه من نیست 

آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت 
هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست 

در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست 

در دامن بحر خزر و ساحل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست 

در پیکر گلهای دلاویز شمیران 
عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست 

آواره ام و خسته و سرگشته و حیران 
هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست  

آوارگی وخانه به دوشی چه بلاییست 
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست  

من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ 
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست.

هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران   
بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست.

پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست.

هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ  
چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست  

این کوه بلند است ولی نیست دماوند 
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست  

این شهرعظیم است ولی شهرغریب است   
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست


:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 344
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 21 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محفوظ
نشسته بود پسر، روی جعبه‌اش با واکس
غریب بود، کسی را نداشت الا واکس
نشسته بود و سکوت از نگاه او می‌ریخت
و گاه بغض صدا می‌شکست : «آقا واکس؟»
درست اول پائیز، هفت سالش بود
و روی جعبه‌ی مشقش نوشت :‌ بابا واکس...
غروب بود، و مرد از خدا نمی‌فهمید
و می‌زد آن پسرک کفش سرد او را واکس
(سیاه مشقی از اسمِ خدا خدا بر کفش
نماز محضی از اعجاز فرچه‌ها با واکس)
برای خنده لگد زد به زیر قوطی، بعد
صدای خنده‌ی مرد و زنی که : «ها ها واکس-
چقدر روی زمین خنده‌دار می‌چرخد!»
(چه داستان عجیبی!)‌ بله،‌ در اینجا واکس-
پرید توی خیابان، پسر به دنبالش
صدای شیهه‌ی ماشین رسید، اما واکس-
یواش قل زد و رد شد، کنار جدول ماند
و خون سرخ و سیاهی کشیده شد تا واکس...
غروب بود، و دنیا هنوز می‌چرخید
و کفش‌های همه خورده بود گویا واکس
و کارخانه به کارش ادامه می‌داد و
هنوز طبق زمان هر دقیقه صدها واکس...
کسی میان خیابان سه بار "مادر!" گفت
و هیچ چیز تکان هم نخورد، حتا واکس
صدای باد، خیابان، و جعبه‌ای پاره
نشسته بود ولی روی جعبه تنها واکس 
 
پوریا میررکنی


:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 329
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 21 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محفوظ

چه شود که به چهره‌ی زرد من نظری برای خدا کنی

 که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی  

 تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را 

ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی  

 زتو گر تفقدو گر ستم، بود آن عنایت و این کرم 

همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی  

 همه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون 

شکنی پیاله‌ی ما که خون به دل شکسته‌ی ما کنی  

 تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین  

همه‌ی غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی 

 تو که هاتف از برش این زمان، روی از ملامت بیکران  

قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی  

 

هاتف اصفهانی



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 358
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 21 خرداد 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد